سیلاااااامممممم

ساخت وبلاگ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه‌ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که می‌اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‌زدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!»ابراهیم خیلی ناراحت شد.رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت.جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خنده‌ام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود.تیپش به هر آدمی می‌خورد غیر ازکشتی‌گیر. بچه‌ها می‌گفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» #ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر #نیت دیگه‌ای باشه،فقط ضرره».#شهید_ابراهیم_هادی سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 14:16

در خیالات خودم...در زیر بارانی که نیست... میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست,مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی, چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست, باز میخندی ومیپرسی که حالت بهتر است, باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست,, شعرمیخوانم برایت واژه ها گل میکند, یاس ومریم میگذارم توی گلدانی که نیست, چشم میدوزم به چشمت میشود ایا کمی دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست,, میروی وخانه لبریز از نبودت میشود باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست, رفته ای وبعد تو این کار هر روز من است,, باور اینکه نباشی کار اسانی که نیست ... سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 14:16

وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ﴾«همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند.»[1]مرا ببخش خدایا!مرا ببخش که جزو کسانی بودم که تو را فراموش کردم.مرا ببخش که به یادت نبودم و تو را از یاد بردم.مرا ببخش خدایی تو را فراموش کردم و بندگی آرزوهایم را کردم.مرا ببخش به جای لحظاتی که می توانستم پای سجاده بنشینم و تو را بخوانم وقتم را به بطالت حرام کردم.مرا ببخش که به جای فکرکردن به تو و نعمت هایت،به چیزهایی اندیشیدم که من را از تو دور کرد.مرا ببخش که جز وقت های مرده ام را برایت نگذاشتم و با عجله و از سر رفع تکلیف به سراغت آمدم و وقت های طلایی ام را صرف بیهودگی ها کردم.مرا ببخش که روزهایم را حرام رازهایم کردم غافل ازآنکه تو محرم رازهایم بودی و من تو را نمی دیدم.مرا ببخش که به جای آن که زیبایی هایی که تو آفریدی را ببینم،زیورهای رنگارنگ دنیا چشمم را پر کرد.مرا ببخش که تو را با تمام مهربانیت از یاد بردم و با یاد دنیا مشغول شدم.مرا ببخش که دست مهربانت را که همیشه بر سرم بود،ندیدم و دستم را به دست دیگران سپردم.و مرا ببخش که داشته هایم را ندیدم وهمیشه به خاطر نداشته هایم از تو طلبکار بودم.مرا ببخش که شب هایم را بدون دلتنگی و دوری از تو، در غفلتبه سر بردم و تو مهربانانه تماشایم کردی و عذابت را بر سرم نازل نکردی.مرا ببخش که هیچ وقت خواست تو را نخواستم و همیشه خواسته های دلم را برخواست های تو ترجیح دادم .مرا ببخش که تحسین همه را کردم و از هنرهای همه گفتم غافل از آنکه تو آفریننده هر هنر در دنیایی.به جای دوست شدن با تو، با کسانی رابطه داشتم که تو دوست نداشتی و منعم کرده بودی به جای حرف زدن با تو با کسانی هم کلام شدم که حرفم را نمی خریدند.مرا ببخش که دست به دامن همه شدم و خو سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1402 ساعت: 14:16

در این اتاقِ زرد و بی روح و پر از آجر

امشب نشستم پای نور سردِ آواژور

هر وقت یادت می کنم از بارش چشمم

فنجان سبزِ روی میزم می شود سر پُر

داغم شبیه استکانِ چایِ لب سوزی

کاخر نشد با قند های کوچکش دم خور

تب کرده ام ای کاش برگردی و آغوشت

حال مرا بهتر کند از منگیِ تب بُر

عکس تو را پایینِ شعرم می کشم با اشک

عکسی که پر حرفست مثل نقش مینیاتور

سیلاااااامممممم...

ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 3:53

این دخترایی که گوشاشونو میذارن بیرون دقیقا منظورشون چیه؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
1.من گوش دارم شما ندارید...!!!!
2.گوش من خیلی گوشه؛گوش شما بوووقه...!!!!
3.من خیلی با گوشم...!!!!
4.اینجامحل نصب گوشوارس...!!!!
5.گوشم تو حلقتون...!!!!
6.شمارتو بگو من سرتاپا گوشم...!!!

یعنی حیرون این جواب اخرییم

تا حالا به د‌‌‌خترايي د‌‌‌قت کرد‌‌‌ید‌‌‌ كه ناخن مصنوعی ، مو مصنوعی ، مژه مصنوعی ، د‌‌‌ماغ عملی، ... بعد‌‌‌ براي ازد‌‌واج د‌‌ر انتظار یه مرد‌‌‌ واقعی هستن!

سیلاااااامممممم...
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:49

°•°ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻣﻴﮕﻦ ‌ : ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷه، کافیه. °•°•نماز هم نخوندی نخون...روزه نگرفتی نگیر.به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره و...فقط سعی کن دلت پاک باشه! •°•°ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ : ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻣﻨﻮﺍ ‏ﺩﺭ ﺣﺎ سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:49

تا تو نگاه میکنی ، کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو ، این چه نگاه کردن است شب همه بی تو کار من ، شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر ، تیره به آه کردن است متن خبر که یک قلم ، بی تو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است چون تو نه د سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 16:49

تقدیم به دختر های چادری سرزمینم:برای تو مینویسم...️برای تو که حاضر نیستی در این گرمای داغ و طاقت فرسای تابستان چادرت را در ازای لذت خنک شدن معامله کنی و کنار بگذاری...برای تو مینویسم، برای تو که حاضر نیستی چادرت را با لذت ظاهریِ خوش تیپ شدن، با لذت دیده شدن و با لذت پوشیدن لباس های تنگ و کوتاه و رنگارنگ عوض کنی...برای تو مینویسم برای تو که پوشش مقدست سوژه کلیپ های #دابسمش میشود برای خنده های بی مغز این و آن... سوژه #تلافی بازیگران از فلان مجله..و تو به خاطر مظلومیت و نجابتت دم نمیزنی!برای تو که طعنه ها و نگاه های معنی دار این روزها را تحمل میکنی به عشق #خانم_فاطمه_زهرا ...برای تو مینویسم، برای توکه چادرت را به شایستگی حفظ میکنی و حرمت چادر را در جامعه با شلخته پوشیدن و رها کردن آن نمیشکنی! برای تویی که با آرایش کردن و دلبری چادرت را بی آبرو نمیکنی!برای تو مینویسم، برای تو که از عمق جان باور داری که شهدا سرخی خونشان را به سیاهی چادر تو امانت داده اند و تو باید امانتدار خوبی باشی!برای تو مینویسم،برای تو که وقتی پیش از یک خانم بدحجاب وارد فروشگاه می شوی, فروشنده حق تو را فراموش میکند و به کار آن خانم بدحجاب سریعتر رسیدگی میکند ولی این بی عدالتی هانه تنها تو را سست نمیکند بلکه اراده ات را قوی ترمیکند!برای تومینویسم، برای تو که هنگام ورود به دانشگاه چادرت را درون کیفت نمیگذاری بلکه آن ر سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:38

  يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بدون پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود .سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون فری و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت :سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود . القصه ، يه روز پسر پادشاه که خوشي زير دلش زده بود ، تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم مامانش : بعله پسر دلبندم شاهزاده : من زن مي خوام مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟ شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پير پسر مي شم ، دارم مثل غنچه ي گل پرپر مي شم مامانش در حالي که اشکش سرازير شده بود گفت : باشه قند عسلم ، شير و شکرم ، پسر گلم ، مي خواي با سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:38

زن وشوهری بیش از 60سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد. در همه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی کرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردند پیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. واز او خواست تا در جعه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته ای پول بالغ بر 95 هزاردلار پیدا کرد. پیرمرد در این باره ازهمسرش سوال کرد. پیرزن گفت:”هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.” پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت. تمام سعی خود را به کار برد تا اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بودند. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام این سا های زندگی و عشق از او رنجیده بود. سیلاااااامممممم...ادامه مطلب
ما را در سایت سیلاااااامممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabhayesahel بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 0:38